می رسد روزی که فریاد وفا را سر کنی
می رسد روزی که احساس مرا باور کنی
می رسد روزی که نادم باشی از رفتار خود
خاطرات رفته ام را مو به مو از بر کنی
می رسد روزی که تنها ماند از من یادگار
نامه هایی را که با دریای اشکت تر کنی
می رسد روزی که تنها در مسیر بی کسی
بوته های وحشی گل را ز غم پرپر کنی
می رسد روزی که صبرت سر شوددر پای من
آن زمان احساس امروز مرا باور کنی
می رسد روزی ...
محبت مثل یه سکه می مونه ،که جای اون تو قلکه دله
برای در اوردنش باید دلو بشکنی .
زندگی یا گله یا پوچ،با تو گل بی تو پوچ.
عشق یعنی یکی چتر شود و دیگری نداند که چرا خیس نشد !
احساساتت رو روم بنویس .عصبانیتهات رو روم خط خطی کن . اشکاتو باهام پاک کن.حتی اگه سردت شد بسوزونم تا گرم بشی .فقط دورم ننداز.
بازی روزگار را نمی فهمم ! من تو را دوست دارم تو دیگری را….دیگری مرا …وهمه ی ما تنهاییم.
Once a Girl when having a conversation with her lover, asked
یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید
Why do you like me..? Why do you love me
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
I can"t tell the reason... but I really like you
دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"دوست دارم
You can"t even tell me the reason... how can you say you like me
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی... پس چطور دوستم داری؟
How can you say you love me
چطور میتونی بگی عاشقمی؟
I really don"t know the reason, but I can prove that I love U
من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم
Proof ? No! I want you to tell me the reason
ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
Ok..ok!!! Erm... because you are beautiful,
باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،
because your voice is sweet,
صدات گرم و خواستنیه،
buse you are caring,eca
همیشه بهم اهمیت میدی،
because you are loving,
دوست داشتنی هستی،
because you are thoughtful,
با ملاحظه هستی،
because of your smile,
بخاطر لبخندت،
The Girl felt very satisfied with the lover"s answer
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد
Unfortunately, a few days later, the Lady met with an accident and went in coma
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت
The Guy then placed a letter by her side
پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون
Darling, Because of your sweet voice that I love you, Now can you talk?
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
No!Therefore I cannot love you
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
Because of your care and concern that I like you Now that you cannot show them, therefore I cannot love youگفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
Because of your smile, because of your movements that I love you
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم
Now can you smile? Now can you move? No , therefore I cannot love you
اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم
If love needs a reason, like now, There is no reason for me to love you anymore
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره
Does love need a reason?
عشق دلیل میخواد؟
NO! Therefore!!
نه!معلومه که نه!!
I Still LOVE YOU...
پس من هنوز هم عاشقتم
True love never dies for it is lust that fades away
عشق واقعی هیچوقت نمی میره
Love bonds for a lifetime but lust just pushes away
این هوس است که کمتر و کمتر میشه و از بین میره
Immature love says: "I love you because I need you""
عشق خام و ناقص میگه:"من دوست دارم چون بهت نیاز دارم
Mature love says "I need you because I love you"
"ولی عشق کامل و پخته میگه:"بهت نیاز دارم چون دوست دارم
"Fate Determines Who Comes Into Our Lives, But Heart Determines Who Stays" "
سرنوشت تعیین میکنه که چه شخصی تو زندگیت وارد بشه، اما قلب حکم می کنه که چه شخصی در قلبت بمونه
ما یه کلاینت داریم تو آفیسمون که من خیلی ازش خوشم میاد، یه خانم 82 ساله که بدون عصا راه میره، یه کم خمیده شده ولی خوب رو پاهای خودشه و هنوزم که هنوزه خودش رانندگی می کنه، سالی یک بار هم مجبوره به خاطر سنش امتحان رانندگی شهر رو بده که مطمئن بشن میتونه هنوز دقت داشته باشه، امروز اومده بود تو آفیس و داشت کمی از خاطراتش می گفت، یه کم که گفت من با خنده گفتم شما احتمالا ماه آگوست به دنیا نیومدین ( من و 2 تا از همکارام آگوستی هستیم ( با خنده گفت چرا، 12 آگوست، تولد منم 12 آگوست هستش (روم نشد بهش بگم فقط ما مردادیا مثل چی این دنیا رو سفت چسبیدیم و در هر شرایطی باز هم سعی میکنیم زندگی کنیم )
خلاصه اینکه رسید به اینجا که آقایی که 4 سال پیش فوت کرده همسر رسمیش نبوده واینها 55 سال بدون اینکه ازدواج کنن با هم بودن و یک بچه هم دارن که پزشک متخصص هست و الان آمریکا زندگی می کنه.
این خانم گفت وقتی که من 18 سالم بود با این دوستم ( منظورش همون آقایی بود که باهاش زندگی می کرده ، و تمام مدت با عنوان دوستم خطابش می کرد و معتقده که ارزش یک دوستی و رفاقت خوب بیشتر از ارزش یک همسری بد هست ) آشنا شدم و اومدم خونه به خواهر بزرگم جریان گفتم، اونموقع پدر بزرگم خونه ما بود و از صحبت های ما فهمید که جریان چیه) حالا حساب کنید که چند سال پیش بوده ) 2-3 روز بعدش برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی که بسیار گرون قیمت بود، و با ارزش، وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودت، و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده، من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم، چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندی ؟ گفتم نه، وقتی ازم پرسید چرا گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندی زد و رفت، همون روز عصر با یک کپی از روزنامه همون زمان که تنها نشریه بود برگشت اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روی میز، من داشتم نگاهی بهش مینداختم که گفت این مال من نیست امانته باید ببرمش، به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه هاش رو ورق زدن و سعی میکردم از هر صفحه ای حداقل یک مطلب رو بخونم. در آخرین لحظه که پدر بزرگ میخواست از خونه بره بیرون تقریبا به زور اون روزنامه رو کشید از دستم بیرون و رفت. فقط چند روز طول کشید که اومد پیشم و گفت ازدواج مثل اون کتاب و روزنامه می مونه، یک اطمینان برات درست می کنه که این زن یا مرد مال تو هستش مال خود خودت، اون موقع هست که فکر میکنی همیشه وقت دارم بهش محبت کنم، همیشه وقت هست که دلش رو به دست بیارم، همیشه می تونم شام دعوتش کنم اگر الان یادم رفت یک شاخه گل به عنوان هدیه بهش بدم، حتما در فرصت بعدی اینکارو می کنم حتی اگر هرچقدر اون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفیس و قیمتی، اما وقتی که این باور در تونیست که این آدم مال منه، و هر لحظه فکرمیکنی که خوب اینکه تعهدی نداره میتونه به راحتی دل بکنه و بره مثل یه شی با ارزش ازش نگهداری می کنی و همیشه ولع داری که تا جاییکه ممکنه ازش لذت ببری شاید فردا دیگه مال من نباشه، درست مثل اون روزنامه حتی اگر هم هیچ ارزش قیمتی نداشته باشه، پس اگر واقعاعاشق شدی با اون مالکیت کلیسایی لحظه هات رو از دست نده، در مقابل کشیش و عیسی مسیح سوگند نخور، ولی از تمام لحظه هات استفاده کن و لذت ببر، بگذار هر شنبه شب فکر کنی این شاید آخرین شنبه ای باشه که اون با منه و همین باعث میشه که براش شمعی روشن کنی و یه ROAST BEEF خانگی تهیه کنی و در حالیکه دستش روتوی دستت گرفتی یک شب خوب رو داشته باشی. و همینم شد، ما 55 سال واقعا عاشق موندیم ( 5 سال بعد از آشناییشون تصمیم گرفته بودن که با هم همخونه بشن) و تا سال2004 با هم زندگی کرده بودن، نصف بیشتر دنیا هم گشتن.
همین خانم یک بار دیگه می گفت همیشه اولین چیزی که آدمها در برخورد اول با یک شخص ابراز می کنن، همون چیزیه که دلشون میخواد ببینن، مثلا اگه کسی بهت رسید گفت خوب میبینم که سر حالی یعنی این موضوع آزارش داده، اصلا انتظارنداشته تو رو سر حال ببینه و حالا ناغافل از دهنش اومده بیرون، یا هر چیز دیگه.
و امروز آخرین جمله ای که گفت و از در آفیس رفت بیرون این بود که در هر تصمیمی به قلبتون مراجعه کنید قلب خطا نمیره اگه میگه نه به زور وادارش نکنین که بپذیره، اگه گفت نه یعنی نه و بر عکس.
امروز ازصمیم قلب براش آرزوی سلامتی کردم، این خانم هر بار که میاد تو اون آفیس و میره حتما یه درس مفید از زندگی برامون داره...
1- محبت شدیدی که صادقانه به تو ابراز میکردم
۲-دروغ و بی اساس بود و در حقیقت نفرت من نسبت به تو
۳- روز به روز بیشتر می شود و هر چه بیشتر تو را می شناسم
۴- به پستی و دورویی تو بیشتر پی میبرم و
۵-این احساس در قلب من قوت میگیرد که بالاخره روزی باید
۶- از هم جدا شویم و دیگر من به هیچ وجه مایل نیستم که
۷- شریک زندگی تو باشم و اگرچه عمر دوستی ما همچون عمر گلهای بهار کوتاه بود اما
۸- توانستم به طبیعت پست و فرومایه تو پی ببرم و
۹- بسیاری از صفات ناشناخته تو بر من روشن شد و من مطمئنم
۱۰- این خودخواهی ، حسادت و تنگ نظری تو را هیچ کس نمیتواند تحمل کند و با این
وضع
۱۱- اگر ازدواج ما سر بگیرد ، تمام عمر را
۱۲- به پشیمانی و ندامت خواهیم گذراند . بنابراین با جدایی ازهم
۱۳-خوشبخت خواهیم بود و این را هم بدان که
۱۴- از زدن این حرفها اصلا عذاب وجدان ندارم و باز هم مطمئن باش
۱۵- این مطالب را از روی عمق احساسم مینویسم و چقدر برایم ناراحت کننده است اگر
۱۶- باز بخواهی در صدد دوستی با من برآیی . بنابراین از تو میخواهم که
۱۷- جواب مرا ندهی . چون حرفهای تو تمامش
۱۸- دروغ و تظاهر است و به هیچ وجه نمیتوان گفت که دارای کمترین
۱۹- عواطف ، احساسات و حرارت است و به همین سبب تصمیم گرفتم برای همیشه
۲۰- تو و یادگار تلخ عشقت را فراموش کنم و نمتوانم قانع شوم که
۲۱- تو را دوست داشته باشم و شریک زندگی تو باشم .
و در آخر اگر می خواهی میزان علاقه مرا به خودت بفهمی از مطالب بالا فقط شماره های فرد را بخوان