فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- جون قشنگ نیستم .
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!
سلام
خیلی قشنگ بود.
مشکل اعتماد به نفس که باهاش دست و پنجه نرم میکنیم و خیلیا به عملهای زیبایی رو میارن به خیال اینکه شاید زیباتر شن.
-----
مریم خانومی من برگشتم.
امتحانام تموم شد.
ببخشید که مدتی بهت سر نمیزدم.
ممنون دوست خوبم
جات خالی بود...حالا باید جبران کنی
امیدوارم امتحانات رو خوب داده باشی