خواهر کوچکم از من پرسید پنج وارونه چه معنا دارد؟!
من به او خندیدم!
گفت: روی دیوار و درختان دیدم!
باز هم خندیدم!
گفت: خودم دیدم مهران پسر همسایه، پنج وارونه به مینا می داد!
آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید!
بغلش کردم و بوسیدم!
و با خود گفتم: بعدها با دیدن بی وقفهء درد، سقف دیوار دلت خم گردد
و آنوقت می فهمی پنج وارونه چه معنا دارد...
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.
· اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
· دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی
· و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی
پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد:
اگر کمی دیر تر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد.
اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است.
و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست
روزی دانشمندی آزمایش جالبی انجام داد. او یک آکواریوم ساخت و با قرار دادن
یک دیوار شیشه ای در وسط آکواریوم آن را به دو بخش تقسیم کرد.
در یک بخش ٬ ماهی بزرگی قرار داشت و در بخش دیگر ماهی کوچکی که غذای
مورد علاقه ماهی بزرگتر بود. ماهی کوچک فقط غذای ماهی بزرگ بود و دانشمند
به او غذای دیگری نمی داد.
او برای شکار ماهی کوچک بارها و بارها به سویش حمله برد ولی هر بار به دیوار
نامرئی که وجود داشت ٬ برخورد می کرد. همان دیوار شیشه ای که او را از غذای
مورد علاقه اش جدا می کرد.
پس از مدتی ٬ ماهی بزرگ از حمله و یورش به ماهی کوچک دست برداشت.
او باور کرده بود که رفتن به آن سوی آکواریوم و شکار ماهی کوچک ٬ امری محال
و غیر ممکن است !
در پایان دانشمند شیشه وسط آکواریوم را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز
گذاشت اما دیگر هیچ گاه ماهی بزرگ به ماهی کوچک حمله نکرد و به آن سوی
آکواریوم نیز نرفت !
می دانید چرا ؟
دیوار شیشه ای دیگر وجود نداشت اما ماهی بزرگ در ذهنش دیواری ساخته بود
که از دیوار واقعی سخت تر و بلند تر می نمود و آن دیوار ٬ دیوار بلند باور خود بود!
باوری از جنس محدودیت ! باوری به وجود دیواری بلند و غیر قابل عبور!
باوری از ناتوانی خویش........!!!