روزی دانشمندی آزمایش جالبی انجام داد. او یک آکواریوم ساخت و با قرار دادن
یک دیوار شیشه ای در وسط آکواریوم آن را به دو بخش تقسیم کرد.
در یک بخش ٬ ماهی بزرگی قرار داشت و در بخش دیگر ماهی کوچکی که غذای
مورد علاقه ماهی بزرگتر بود. ماهی کوچک فقط غذای ماهی بزرگ بود و دانشمند
به او غذای دیگری نمی داد.
او برای شکار ماهی کوچک بارها و بارها به سویش حمله برد ولی هر بار به دیوار
نامرئی که وجود داشت ٬ برخورد می کرد. همان دیوار شیشه ای که او را از غذای
مورد علاقه اش جدا می کرد.
پس از مدتی ٬ ماهی بزرگ از حمله و یورش به ماهی کوچک دست برداشت.
او باور کرده بود که رفتن به آن سوی آکواریوم و شکار ماهی کوچک ٬ امری محال
و غیر ممکن است !
در پایان دانشمند شیشه وسط آکواریوم را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز
گذاشت اما دیگر هیچ گاه ماهی بزرگ به ماهی کوچک حمله نکرد و به آن سوی
آکواریوم نیز نرفت !
می دانید چرا ؟
دیوار شیشه ای دیگر وجود نداشت اما ماهی بزرگ در ذهنش دیواری ساخته بود
که از دیوار واقعی سخت تر و بلند تر می نمود و آن دیوار ٬ دیوار بلند باور خود بود!
باوری از جنس محدودیت ! باوری به وجود دیواری بلند و غیر قابل عبور!
باوری از ناتوانی خویش........!!!