راز...

زندگی همچون قماریست....

راز...

زندگی همچون قماریست....

شاید فردا دیر باشد

همه ی شما خوب هستید و همه ی شما رو دوست دارم.

 

شاید فردا دیر باشد

 

روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق  کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند .

 

سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشان بگویند ، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند .

 

بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس از اتمام ،برگه های خود را به معلم تحویل داده ، کلاس را ترک کردند .

 

روز شنبه ، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت ، وسپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنها نوشت .

 

روز دوشنبه ، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد .

 

شادی خاصی کلاس را فرا گرفت .

 

معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید " واقعا ؟ "

 

 "من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهمیت می دهند! "

 

 "من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند . "

 

دیگر صحبتی ار آن برگه ها نشد .

 

معلم نیز ندانست که آیا آنها بعد از کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس به بحث وصحبت پرداختند یا نه ، به هر حال برایش مهم نبود .

 

آن تکلیف هدف معلم را بر آورده کرده بود .دانش آموزان از خود و تک تک همکلاسی هایشان راضی بودند  با گذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگر دورافتادند . چند سال

بعد ، یکی از دانش آموزان درجنگ ویتنام کشته شد . و معلمش در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد .

 

او تابحال ، یک سرباز ارتشی را در تابوت ندیده بود ... پسر کشته شده ، جوان خوش قیافه وبرازنده ای به نظر می رسید .

 

کلیسا مملو از دوستان سرباز بود . دوستانش با عبور از کنار تابوت وی ، مراسم وداع را بجا آوردند . معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود .

 

به محض اینکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت، یکی از سربازانی که مسئول حمل تابوت بود ، به سوی او آمد و پرسید : " آیا شما معلم ریاضی مارک نبودید؟ "

 

معلم با تکان دادن سر پاسخ داد : " چرا"

 

 سرباز ادامه داد : " مارک همیشه درصحبتهایش از شما یاد می کرد . "پس از مراسم تدفین ، اکثر همکلاسی هایش برای صرف ناهار گرد هم آمدند . پدر و مادر مارک نیز

که در آنجا بودند ، آشکارا معلوم بود که منتظر ملاقات با معلم مارک هستند .

 

پدر مارک در حالیکه کیف پولش را از جیبش بیرون می کشید ، به معلم گفت :"ما می خواهیم چیزی را به شما نشان دهیم که فکر می کنیم برایتان آشنا باشد . "او با دقت دو برگه کاغذ

فرسوده دفتریادداشت که از ظاهرشان پیدا بود بارها وبارها تا خورده و با نواری به هم بسته شده بودند را از کیفش در آورد .

 

خانم معلم با یک نگاه آنها را شناخت . آن کاغذها ، همانی بودند که تمام خوبی های مارک از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود .

 

مادر مارک گفت : " از شما به خاطر کاری که انجام دادید متشکریم . همانطور که می بینید مارک آن را همانند گنجی نگه داشته است . "

 

همکلاسی های سابق مارک دور هم جمع شدند .چارلی با کمرویی لبخند زد و گفت : " من هنوز لیست خودم را دارم . اون رو در کشوی بالای میزم گذاشتم . "

 

همسر چاک گفت : " چاک از من خواست که آن را در آلبوم عروسیمان بگذارم . "

 

مارلین گفت : " من هم برای خودم را دارم .توی دفتر خاطراتم گذاشته ام . "

سپس ویکی ، کیفش را از ساک بیرون کشید ولیست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد و گفت :" این همیشه با منه . . . . " . " من فکر نمی کنم که کسی لیستش را نگه

نداشته باشد . "

 

معلم با شنیدن حرف های شاگردانش دیگر طاقت نیاورده ، گریه اش گرفت . او برای مارک و برای همه دوستانش که دیگر او را نمی دیدند ، گریه می کرد .

 

سرنوشت انسانها در این جامعه بقدری پیچیده است که ما فراموش می کنیم این زندگی روزی به پایان خواهد رسید ، و هیچ یک از ما نمی داند که آن روز کی اتفاق خواهد

افتاد .

 بنابراین به کسانی که دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که برایتان مهم و با ارزشند ، قبل از آنکه برای گفتن دیر شده باشد.

 

به دوست خوبم ...  

 

 



نظرات 2 + ارسال نظر
sara دوشنبه 10 اسفند 1388 ساعت 11:52 ق.ظ http://www.joking.ir

http://www.joking.ir

[گل]سلام دوست عزیز
[گل][گل] عجب وب خوبی دارید
[گل][گل][گل]امیدوارم همیشه شاد باشید
[گل][گل][گل][گل]داشتم تو وب برای خودم میگشتم
[گل][گل][گل][گل][گل]که وب قشنگت رو دیدم کارت بیست بیسته
[گل][گل][گل][گل][گل][گل]امدم دعوتت کنم که به سایت من هم سر بزنی
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل] این آدرسشه http://www.joking.ir
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل] تونستی حتما سر بزن خوشحالم میکنی
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]یادت نره ها منتظرتم بیا یه چرخی بزن حتما خوشت میاد
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]گه هم خواستی منو لینک کنی این آدرس رو:
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل] http://www.joking.ir
[گل][گل][گل][گل][گل][گل]با این متن:
[گل][گل][گل][گل][گل] ???سایت تفریحی توپ جوکینگ ???
[گل][گل][گل][گل]لینک کردی خبرم کن تا جبران کنم
[گل][گل][گل]منتظرت هستم تو جوکینگ
[گل][گل]یادت نره یه سر بزن
[گل]ضرر کردی با من

http://www.joking.ir

راستی اگه دوست داشتی تو گروه یاهو من هم عضو شو

این آدرس گروه یاهو:

http://games.groups.yahoo.com/group/jokingir/join

این هم آموزش عضویت تو گروه:

http://www.joking.ir/?page_id=34

این هم گروه گوگل من:

http://groups.google.com/group/jokingir

یادت نره ها حتما عضو شو ضرر نداره

اگه خواستی این آی دی یاهو منه ادش کن

jokingir

این هم ایمیل منه اگه کار داشتی یا مطلب جالبی داشتی برام بفرست خوشحال میشم دوست عزیز

jokingir@yahoo.com

شاد باشی

بای

[بدرود]

سلام دوست عزیز
مرسی که اومدی و وبمو دیدی
من الان تو سایتت هستم!! قشنگ بود.خوشم اومد
من لینکت کردم
بازم میام
تو هم سر بزن
موفق وشاد باشی

دوست چهارشنبه 12 اسفند 1388 ساعت 02:28 ب.ظ http://justmylife.persianblog.ir

سلام چون متنتون خیلی قشنگ بود من برداشتمو گذاشتم توی وبلاگم امیدوارم که شما هم اجازه ی این کار و به من داده باشید!

سلام دوست جون
اشکالی نداره
مهم اینه که همه بخونن
برای همین وبلاگ دارم!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد