راز...

زندگی همچون قماریست....

راز...

زندگی همچون قماریست....

دنیای بی زنجیر

دنیا که شروع شد زنجیر نداشت ،خدا دنیای بی زنجیر آفرید. آدم بود که زنجیر را ساخت،شیطان کمکش کرد. دل،زنجیر شد.عشق،زنجیر شد.دنیا پر از زنجیر شد و آدم ها همه دیوانه زنجیری. 

خدا دنیای بی زنجیر می خواست،نام دنیای بی زنجیر بهشت است. 

امتحان آدم همین جا بود.دست های شیطان از زنجیر پر بود. 

خدا گفت :زنجیرت را پاره کن.شاید نام زنجیر تو عشق است. 

یک نفر زنجیرهایش را پاره کرد.نامش را مجنون گذاشتند. 

مجنون اما نه دیوانه بود ونه زنجیری.این نام را شیطان بر او گذاشت. 

شیطان آدم را در زنجیر می خواست.لیلی مجنون را بی زنجیر می خواست.لیلی می دانست خدا چه می خواهد.لیلی کمک کرد تا مجنون زنجیرش را پاره کند.لیلی ماند.زیرا لیلی نام دیگر آزادی است.... 

 

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
 

نظرات 2 + ارسال نظر
باقری شنبه 15 اسفند 1388 ساعت 04:00 ب.ظ http://haqiqat.mihanblog.com

گفتگوبانوزاد
ای نازنین کودک دلبند بازگوکه ازکجاآمده ای؟

من ازپهنه بیکران ((هرکجا)) به اینجاآمده ام

این چشمهارابه رنگ آبی ازکجابه دست آوردی؟

درراه که می آمدم آنهاراازآسمان وام گرفتم

وفروغ چشمانت را این برق وچرخش ازکجاست؟

این برق نیزه ستارگان است که دردیدگانم مانده است

آن دانه های کوچک اشک را ازکدام جعبه جواهرربوده ای؟

چون بدین جارسیدم آنهارادرتالارانتظاریافتم
وآن پیشانیت رابگوی که چگونه چون ایوان آسمان بلندوتابناک شد؟

درراه که می گذشتم دستی مهربان آن رانوازش کرد

گونه هایت به کدام موهبت چون گلهای سرخ وسپیدشد؟

چشمم درراه به چنان جمالی افتاد که ازهرچه آدمیان دانندواندیشند خوشتراست

آن لبخند سه گوش سعادت بخش ازکجاست؟
ازآنجاکه سه فرشته باهم مرابوسیدند.
واین گوشهای صدف شگل مرواریدگون چگونه پدیدارشد؟

خداوندسخن میگفت واین هردوسربرآوردندتابشنوند

وآن دستهای سپید چگونه پدید آمد؟

این دستهابندی است که عشق برخودنهاد

آن پاهای کوچک دوردانه را ازکجابرگرفته ای؟

ازهمان گنجینه که بالهای کروبیان درآنجابود
وچگونه این همه چیزهادرهم پیوست وتوراپدیدآورد؟
خداوندبه من اندیشید ومن ازمیانه سربرآوردم
اماچگونه شدای نازنین که توپیش ماآمدی؟
خداوندبه شمااندیشیدومن اکنون درآغوش شما هستم

شعریست ازجرج مک دونالدکه آنرابه شمادوست بزرگوارتقدیم میکنم امیدوارم مقبول افتد
یاحق









ممنون دوست خوبم
بازم منتظرم!!!
شاد باشی

حامد سه‌شنبه 18 اسفند 1388 ساعت 11:42 ب.ظ http://dakhmeh.blogsky.com

سلام
خیلی زیبا بود !
چه تعبیر جالبی : لیلی می دانست خدا چه می خواهد ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد