یه روز بهم گفت:می خوام با هات دوست بشم، آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام!
بهش لبخند زدم و گفتم: آره می دونم، فکر خوبیه، منم خیلی تنهام...
یه روز دیگه بهم گفت: می خوام تا ابد با هات بمونم، آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام!
بهش لبخند زدم و گفتم: آره می دونم، فکر خوبیه، منم خیلی تنهام...
یه روز دیگه بهم گفت: می خوام برم یه جای دور جایی که هیچ مزاحمی نباشه بعد که همه چیز روبه راه شدتو هم بیا، آخه می دونی؟من اینجا خیلی تنهام!
بهش لبخند زدم و گفتم: آره می دونم، فکر خوبیه، منم اینجا خیلی تنهام...
یه روز تو نامه اش نوشت: من اینجا یه دوست پیدا کردم، آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام!
براش لبخندی کشیدم و زیرش نوشتم: آره می دونم، فکر خوبیه، منم خیلی تنهام...
یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت: من قراره با این دوستم تا ابد زندگی کنم، آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام!
براش لبخندی کشیدم و زیرش نوشتم: آره می دونم، فکر خوبیه، منم خیلی تنهام...
حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خوشحالم و چیزی که بیشتر خوشحالم
می کنه اینه که نمی دونه من هنوزم خیلی خیلی تنهام